امروز پولمان به حساب واریز شد. به حساب آمازونم سر زدم و چیزهایی که از چند وقت قبل میخواستم بخرم را خریدم. بیشتر از یک ماه پیش مامان خواسته بود چیزی برایش بخرم و تا همین امروز در سبد خریدم بود. خریدم و به آدرس خانه فرستادم. گزینهی "هدیه" را تیک زدم و به جای یادداشت نوشتم:
الهه به مامان:) دلآرامانگاراچون تو هستی، همه چیزی که باید هست مارا
الان نمیدانم سر صبح چطور چنین تصمیمات رمانتیکی گرفتم. انگار که خریدن این هدیه کافی نباشد، آنلاین به یک گلفروشی سفارش دادم که روز جمعه ۱۲ شاخه گل رُز رنگارنگ ببرند دم خانه! این گلفروشی پیام فارسی را قبول نمیکرد و برای یادداشت نوشتم:
I miss you.
love,
Elaha
خودم را درک نمیکنم. من تا حالا حتی پشت تلفن هم بهش نگفتهام دلم برایش تنگ شده. اصلا کم پیش میآید. بگذریم. طبق یک قانون که در سیزده سالگی برای خودم وضع کردم دارم سعی میکنم به خود ِصبحم اعتماد کنم. حماقتها، اشتباهات، لحظات زیبا، خاطرههای خوب و رابطهها از همین لحظات بیفکر و بیمنطق نشأت میگیرند و من این تصمیمات از قبل برنامهریزی نشده را دوست دارم.
ادامه مطلب
درباره این سایت